قسمت پنجم داستان نیمه ی گمشده ی من(قسمت آخر)

خوب برین ادامه مطالب: 

 

                                                          



قسمت پنجم(آخر): 

لی مین هو میگه خوب بگو و گااول میگه تو از کجا با این دختر آشنا شدی؟چرا اینقدر دوستش داری؟چرا اینقدر اون دختر برات مهمه؟تا جایی که من یادمه تنها روز و شب تو من بودم.و لی مین هو میگه چرا باید اینو بهت بگم؟وگااول میگه اگر برام توضیح بدی دیگه دست از سرت بر میدارم و میزارم به یوبین برسی.و لی مین هو هم میگه تو چه بخوای چه نخوای من با اون خواهم بود ولی بخاطر اینکه بفهمی چقدر اذیتم کردی برات توضیح میدم وگااول از این حرف لی مین هو ناراحت شد ولی به روی خودش نیاورد.لی مین هو میگه از همون اولا فقط خوشی و غمم تو بودی که گااول کلی حال میکنه و قند تو دلش آب میشه که لی مین هو حرفشو ادامه میده و میگه اما وقتی که ازت کلی خواهش کردم که پیشم بمونی و تو گفتی ازم خوشت نمیاد و رفتی به امریکا دیگه روز و شبمو نمیفهمیدم چجوری میگذره و همه اش در مغازه های مختلف در حال خوشگذرانی و خورن م ش روب میگذروندم تا این که یک شب اینقدر خورده بودم که کنار خیابون داشتم بالا میاوردم که دیدم یه دختری داره روی پشتم میزنه تا حالم خوب بشه واون که اول قیافمو ندیده بود خیلی راحت داشت بهم فحش میداد و میگفت چرا اینقدر بی احتیاط می خوری تو باید به فکر خودت باشی که من صورتمو بر گردوندمو و اون منو شناخت و کلی از خجالت داشت میمرد که من بیهوش شدم و فردا صبح که از خواب پاشدم فهمیدم که داخل قصرم و فهمیدم که اون دختر منو اورده اینجا و از نگهبان ها و جینهو خواستم که هر چه زودتر نشونی اون دختر رو برام پیدا کنند و از اون به بعد همه ی زندگیم اون دختر بود ...یوبین و وقتی صحبت های لی مین هو تموم شد صورت هر دو تاشون پر اشک بود که یکدفعه ای گااول صورتشو میاره جلو و لی مین هو رو می بوسه ولی در همون لحظه یوبین داشت میومد پیش لی مین هو تا شب برن بیرون که یکدفعه ای صحنه ی بوس گااول رو میبینه و میره ولی بعدش لی مین هو گااول رو میندازه اونور و بهش میگه این چه کاری بود که کردی؟و یکدفعه ای متوجه میشه یکی بیرونه و سریع میاد بیرون و میبینه یوبین داره میدوئه و از اینجا فرار میکنه که لی مین هو یه نگاه پر از خشم به گااول میکنه و میدوئه دنبال یوبین که در این حین جینهو بهش زنگ میزنه و لی مین هو گوشی رو برمیداره و جینهو میگه :جون یوبین در خطره!  
لی مین هو سر جاش میخکوب میشه و میگه چی؟که جینهو میگه یکی از افرادم خبر داد که قراره یکی با یوبین به طور نمادین تصادف کنه و اونو به قتل برسونه که احتمالا کار باباته و تو هیچ کاری رو انجام نده تا من بیام به کمپ و تو فقط یوبین رو پیدا کن و با خودت یه جای امن ببرش که لی مین هو بدون خداحافظی گوشی رو قطع می کنه و میره دنبال یوبین و میفهمه که از کمپ زده بیرون و یره بیرون کمپ و میبینه یوبین روی زمین نشسته و به دیوار تکیه داده و داره ریز ریز گریه میکنهکه لی مین هو میره پیشش و بهش میگه اون کاملا اتفاقی بود اون منو بوس کرد و ...ومیاد کهع ادامه حرفشو بزنه که یوبین از جاش پا میشه و به لی مین هو با حالت خشم نگاه میکنه و میگه دیگه نمی خواد چیزی رو توضیح بدی همه چیز بین من و تو تموم شده.که لی مین هو میگه :تو واقعا هیچی یادت نمیاد!نمیدونی که چقدر برام عزیز هستی؟که یوبین به حرف های لی مین هو گوش نمیده و بدون اینکه ببینه توی خیابون ماشین هست یا نه میره که از خیابون رد بشه که یک ماشین میاد که به یوبین بزنه که لی مین هو خودشو میندازه جلوی یوبین و اونو پرتش میکنه اونور و ماشین با اون تصادف میکنه.ماشین سریع فرار میکنه و لی مین هو هم همونجوری توی خیابون افتاده روی زمین که سریع یوبین از جاش بلند میشه و میره بالای سر لی مین هو و وقتی لی مین هو رو خونین و مالین میبینه تمام خاطرات فراموش شده اش رو به یاد میاره و لی مین هو بهش میگه خیلی دوستت دارم و بیهوش میشه و یوبین هم کلی لی مین هو رو صدا میزنه و میگه از جات پاشو و منو تنها نزار و زار زار گریه میکنه   
یوبین میاد زنگ میزنه به اورژانس و لی مین هو رو میبره بیمارستان و توی بیمارستان هم جینهو سریع خودشو میرسونه و یوبین میره پیش جینهو وبا گریه میگه چرا حالا باید همه چیز یادم بیاد؟من لی مین هو رو خیلی اذیت کردم!و میره یه گوشه میشینه و جینهو هم بهش دلداری میده و میگه بهترین دکتر هادارن عملش میکنن اون حتما حالش خوب میشه.که در این حین بابای لی مین هو میاد داخل بیمارستان و از جینهو با حالت نگران می پرسه حالش خوبه؟جینهو هم میگه داخل اتاق عمله !نمیدونم!که رئیس جمهور به یوبین نگاه میکنه و میگه این کاری بود که تو میخواستی؟میخواستی پسرمو بکشی؟حالا راضی شدی؟که یکدفعه ای یوبین گریه اش در میاد و سریع میدوئه و میره داخل حیاط بیمارستان و به خاطراتش با لی مین هو فکر میکنه که همونجا خوابش میبره.فردا صبح از جاش پا میشه و میره پیش جینهو و جینهو هم میگه عملش موفقیت آمیز بودالان توی اتاقشه و هنوز بیهوشه.میخوای ببینیش؟که یوبنی میگه آره و میره داخل اتاق لی مین هو و میره بقل تختش میشینه و به لی مین هو میگه:من همه چیز یادم اومد.ببخشید که تو رو تنها گذاشتم !بابات منو تهدید کرد که اگر این کارو نکنم شغل پدر و مادرمو ازشون میگیره و زندگیمونو سیاه میکنه که منم ترسیدم و از کره رفتم!اما پشیمون شدم و دوباره تصمیم گرفتم برگردم کره که می خواستم برم خونه ی مامان و بابام که باهام تصادف کردی و فراموشی گرفتم حالا پیشتم!یعنی همیشه در کنارتم!خواهش میکنم به هوش بیا!که لی مین هو چشم هاشو باز میکنه   
 
                                                 پایان 
امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه لطفا نظراتتون رو درباره ی داستانم بهم بگید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد