خلاصه قسمت پنجم سریال اولین عشق پرنس




برای خوندن خلاصه به ادامه مطالب برید



تا اونجا خلاصه رو گفتم که گون هی از اینکه مجبوره توی کلوبی که خودش صاحبشه کار کنه بدجوری ناراحته.

خوب دیگه بلاخره گون هی به ناچار میره داخل کلوب.(بچه شانس نداره بارون میگیره مجبر میشه بره داخل کلوب.)

دخترا هم که به کلوب میرسن وکوین هم که رئیس کلوب اونجا هستش بهشون خوش آمد میگه و میگه که سه روز اموزش میبینن بعدش سمت هاشونو بهشون میگه

بعد از اون گون هی وارد کلوب میشه که کوین در ماشین رو براش باز میکنه و بهش سلام میکنه و گون هی هم با حالت کنایه به کوین میگه من با راهنماها میمونم ؟کوین میخنده ومیگه البته که نه...بفرمایید داخل.و گون هی و رئیس کوین هم با همدیگه وارد کلوب میشن .سارا هم توی کفش میمونه که این گون هی واقعا کیه که اینجوری با کوین برخورد میکنه!!!

گون هی و کوین با همدیگه توی بالکن اتاق گون هی هستن که کوین میگه:از اتاقت خوشت میاد؟

کوین:البته

گون هی:پشت سرم که با اون حرف نمیزنی،درسته؟

کوین هم با لبخند میگه:چرا اینکارو بکنم؟بعدش هم به گون هی میگه کمی استراحت کنید ومیره.

 

گون هی هم میره سراغ چمدون یوبین و توشو فضولی میکنه ببینه توش چیه...کلاه یوبین رو رو سرش میزاره و میگه کوچیکه و اندازه اش نیست.

از اون طرف یوبین بدبخت که فکر میکنه چمدونشو گم کرده و چیزی بریا باز کردن نداره همینجوری ول توی اتاقش میگرده که یه سو میاد و یه سری لباس بهش میده و میگه اینارو فعلا بپوش بریم بیرون بعدش بریم بازار لباس بخری.

یوبین هم که تو فکره میگه مطمئنم اون چمدون خودم بود.یه سو هم میگه فراموشش کن.بیا بریم بیرون خوش بگذرونیم و بعدش هم میرن کنار ساحل و حسابی اب بازی میکنن.


توی کره هم بابائه توی ماشین داشت مجله میخوند که یکدفعه ای عکس سونگ هیون رو توی مجله میبینه و از مدیر کیم)یکی از زیردستاشه( میپرسه
من تا حالا با سونگ هیون ملاقاتی داشتم؟که اونم میگه نه.

هی می هم قراره برای سونگ هیون یه اگهی تبلیغاتی بازی کنه. که قراره این اگهیرو توی بالی بسازن .هی می هم از سونگ هیون میپرسه که قراره
کجا اقامت داشته باشیم که یکی از زیردستای سونگ هیون میگه داریم با دو تا از هتل های اونجا مذاکره میکنیم که هی می میگه بیاین بریم کلوب
جولای .ولی زیردستش میگه نمیشه دیگه کاریش بکنیم ما قبلا مذاکره رو داشتیم که هی می هم لجبازی میکنه میگه اگر کلوب جولای نریم من توی
این اگهی بازی نمیکنم که یکدفعه ای سونگ هیون یاد ایمیلی که یوبین براش زده بود میفته که گفته بود من در بالی توی کلوب جولای کار میکنم که
یکدفعه ای سونگ هیون به زیردستش میگه با کلوب جولای هماهنگ کنین که اگر امادگیشو دارن بریم اونجا.

 توی بالی هم گون هی بدبخت هم داره افتاب میگیره و استراحت میکنهکه یوبین و یه سو اونو میبینن و بهش میگن آموزش ساعت ده شروع میشه باید
بیای لابی.
که گون هی میگه:چی گفتی؟
یه سو:آموزش ساعت ده شروع میشه.
گون هی هم با حالت خنده و کنایه امیز به یه سو میگه یکبار دیگه بگو.چی؟
یوبین هم اعصابش میریزه بهم و میره در گوش گون هی داد میزنه و میگه آموزش ساعت ده شروع میشه.
گون هی هم قاطی میکنه و به یوبین میگه:دیوونه ای ؟فکر میکنی من بریا کار اینجام؟یوبین هم میگه:بله که هستی.
گون هیاز جاش پامیشه و میشینه و به یوبین میگه:هی آساکو.فضولی نکن و سرت به کار خودت باشه.اگر خوب نباشی اخراجت میکنم.یوبین هم با
حالت کنایه و مسخره کردن میگه:راهنماها میتونن همدیگه رو اخراج کنن؟
گون هی هم با عصابیت میگه :چی؟ یه سو هم میگه بیا بریم .ولش کن.
بعدش هم گون هی داره تیر و کمان بازی میکنه که یکدفعه ای میبینه یوبین و یه سو دارن بهش نزدیک میشن که یکدفعه ای کلاه یوبین رو برمیداره
میزاره روی سرش که یوبین کلاه خودشو میبینه و گون هی هم میگه این دیگه چه جور کلاهی .هم کوچیکه هم زشته ..اندازم هم نیست.یوبین هم
حرصش میگه وبه گون هی میگه کیفم کجاست؟... گون هی:بزار ببینم کیفت کجا ممکنه باشه؟...یوبین:بازی راه انداختی؟
گون هی:این شبیه بازیه؟من اومدم با کمان تیر بندازم این مثل بازیه؟اگر کیفت رو میخوای بیا دم ورودی.

یوبین هم حرص میخوره و میره اماده میشه و میاد دم ورودی .گون هی هم توی ماشین نشسته .یوبین:کیفم رو بده.

 

گون هی:تو جرات داری به من دستور بدی؟

یوبین:وسایل من به درد تو نمیخوره .اما برای من خیلی ارزش دارن .پس برشون گردون.

گون هی:پس براشون کار کن .اگر میخوای وسایلت برگرده سرجاش کاری که بهت میگم رو انجام بده.سوار شو.

یوبین هم میره سوار ماشین میشه.

گون هی هم برای خرید یوبین رو میبره بازار و گون هی هرچیزی که میخواد رو میخره و یوبین هم باید وسایل رو براش بیاره کلی یوبین توی اون گرمی هوا براش وسیله هاشو میاره .بعدش گون هی میره کافی شاپ و برای خودش ابمیوه و برای یوبین از لجش قهوه داغ میخره...یوبین هم کلی حرص میخوره ولی اخرش قهوه اش رو میخوره.در همون حین و همونجا گون هی به یوبین میگه که برقصه.یوبین هم با تعجب میگه اینجا؟...

گون هی:آره

یوبین:این بازی رو تموم کن و کیفم رو بده.

گون هی:اگر میخوایش .برقص.یالا برقص.

یوبین هم لبخند از روی کنایه میزنه و و میگه:یعنی اینقدر ناراحت شدی؟

گون هی:چی؟

یوبین:اونقدر ناراحتی که اینجا چسبیدی به من؟قایم کردن کیفم و مجبور کردنم به رقصیدن بهت حص بهتری میده؟میتونی کیفم رو نگه داری.دیگه توی این بازی همراهیت نمیکنم و میزاره میره بعدش هم گون هی هرچی یوبین رو صدا میکنه یوبین بهش محل نمیزاره و میره اخرش هم گون هی به خودش میگه این بارهارو چجوری ببرم؟


 

توی کره هم بابائه میفهمه که شرکت سونگ هیون قراره باهاشون قرارداد ببنده که بابائه گون هی هم خیلی مشتاقه سونگ هیون رو ببینه.

از طرف دیگه هم سونگ هیون میره توی رستوران پیش مامانش میشینه و با همدیگه غذا میخورن.

سونگ هیون هم به مامانه میگه بیا برای هفته ی دیگه که تولده بریم بالی .ولی مامانه قبول نمیکنه و میگه نمیخوام مزاحمت باشم که سونگ هیون میگه من توی سه روز اول کارمو تموم میکنم تو هم بعدش بیا.مامانه هم قبول میکنه و از سونگ هیون میپرسه که قراره کجا اقامت داشته باشیم که سونگ هیون میگه قراره توی کلوب جولای باشیم که مامانه اسرتسی میشه و میخواد اب بخوره که سونگ هیون میگه قراره با  رئیس کلوب امروز ملاقات داشته باشم که یکدفعه ای لیوان از دست مامانه میفته بعدش هم مامانه رو نشون میده که یه عکس از خودش و شوهرش دستش گرفته و داره گریه میکنه.

 

بعدش هم سونگ یهون و بابائه گون هی همدیگه رو ملاقات میکنن.بعدش قرارا میشه زودتر با همدیگه قرارداد ببندن و بابائه از سونگ هیون میپرسه میتونم بپرسم چند سالتونه؟

سونگ هیون:30 سال.   بابائه:شگفت انگیزه ،درحال حاضر مدیری.فکر نمیکنم وقتی همسن تو بودم اینقدر کار کرده باشم.

سونگ هیون:فکر نمیکنم وقتی به سن شما برسم بتونم کاری که شما انجام دادید بکنم

بابائه:چه فروتن.تو توانایی و استعدادشو داری و خیلی بهتر از اونچه که من کردم کار میکنی.والدینت باید بهت افتخار بکنند.خب پدرت چی کار میکنه؟سونگ هیون میگه بابا ندارم(خدایی اولین بار که اینو دیدم اینقدر هنگیدم که اینقدر راحت گفت بابا نداره.)

بابائه:منو ببخش که پرسیدم.سونگ هیون :اشکالی نداره.


توی بالی هم یوبین میخواد بره غواصی تا ببینه چه حالی میده که بخواد به بقیه مشتری ها هم پیشنهاد بده و یه سو هم که کار داره نمیتونه همراهش باشه.


 

زمانی که یوبین میره برای غواصی گون هی هم میاد توی همون قایق تا غواصی یاد بگیره و یوبین هم اصلا به گون هی محل نمیزاره.بعدش یوبین همینجوری که داشت غواصی میکرد گون هی با قایق میان به سمت ساحل و یوبین بیچاره رو وسط اقیانوس ولش میکنن به حال خودش

بعدش بعد از ظهر میشه ویه سو نگران یوبین میشه و میاد توی ساحل تا ببینه یوبین توی ساحله یا نه که یکدفعه ای میبینه یوبین کنار ساحل افتاده و بیهوشه بعدش از یوبین میپرسه که چجور شده که اینو تو اقیانوس ولش کردن که میگه همه اش تقصیر گون هیه و یه سو هم میگه باید حال این گون هی رو بگیریم برای همین یه سو میره پیش گون هی و ازش جای یوبین رو میپرسه و میگه که هنوز یوبین برنگشته اگر دیدیش بهش بگو بیاد پیش من که گون هی نگران میشه که نکنه واقعا اتفاقی برای یوبین افتاده باشه بریا همین همون موقع میره کنار ساحل رو میگرده که میبینه جلیقه ی یوبین کنار ساحل افتاده و بدبخت وحشت میکنه.(یه سو از قصد جلیقه رو گذاشته بود کنار ساحل !)

گون هی هم بدو بدو میره پیش کوین ومیگه که فکر کنم یوبین غرق شده و اونا هم سریع با قایق میرن توی اقیانوس رو میگردن ولی کوین میگه که دیگه امشب نمیتونیم پیداش کنیم و بهرته به پلیس اطلاع بدیم تا اونا پیداش کنن ولی پلیس هم میگه که فردا صبح جستجو رو شروع میکنیم و گون هی هم کلی ناراحت میشه و میگه که اینطوری نمیشه و باید اونو همین امشب پیدا کنیم..بدبخت کلی نگرانه و عذاب وجدان گرفته.

از اون طرف هم یه سو میفهمه که چه گند و دردسری درست کرده و میاد به یوبین میگه حالا چیکار کنم .حالا گون هی هم کنار ساحال وایساده و هی یوبین رو صدا میکنه.یوبین فهمیده که اوضاع خیته و میره ساحل تا به گون هی بگه که سالمه .گون هی همتا یوبین رو میبینه سریع میره بقلش میکنه و بهش میگه که فکر کردم که مردی ویوبین هم خودشو از بقل گون هی جدا میکنه و به گون هی میگه:این چیزی نیست که میخواستی؟     گون هی:چی؟ 

یوبین:چه طور تونستی ؟میدونم ازم متنفری اما چطور تونستی؟حالا میدونم چجور ادمی هستی.انتظار نداشتم اینقدر حقیر باشی و میزاره میره.گون هی هم که  از کرده خودش پشیمونه میره توی اتاقش و پخش میشه روی تختش و میگه اون دختره فکر کرده که کیه؟هرچند اصلا برام مهم نیست که درباره ی من چی فکر میکنه!

بعدش  هم یوبین میره پیش کوین و ماجرا رو براش میگه و کوین هم به یوبین میگه که قراره گون هی همکارش باشه و توی بخش مهد کودک کلوب کار کنن ولی یوبین هی میگه که اون کار نمیکنه و منم میتونم تنهایی از پس نگهداری بچه ها بربیام ولی کوین میگه که تو بهترین کیس مورد نظر هستی و اگر تو ازش بخوای شاید اونم دست به کار شد و بهت کمک کرد و کوین میزاره و میره.

فردا صبحش توی کره هم سونگ هیون میاد و با بابائه گون هی قرارداد میبنده .بعدش بابائه به سونگ هیون میگه بیا با هم شام بخوریم که سونگ هیون میگه امشب نمیتونم تولد مامانه باید زود برم پیشش که بابائه میگه خوب باشه میرسونمت خونتون.بعدش توی ماشین بابائه به سونگ هیون میگه یه چیزی میگم ناراحت نشی ها ولی تو منو یاد کسی میندازی.حس میکنم وقتی تو رو میبینم دارم جوونی های خودمو میبینم.بعدش به سونگ هیون پیشنهاد میده که بیاد و توی کلوب  باهاش کار کنه و همکاری کنه و هر چیزی که بخواد بهش بده که سونگ هیون ازش تشکر میکنه ولی پیشنهادش رو رد میکنه.بعدش بابائه سونگ هیون رو میرسونه خونه و خودش که داره از کوچه رد میشه یکدفعه ای نزدیکه که با یه زنه تصادف کنه ولی زنه رو که میبینه تعجب میکنه و وقتی میفهمه که زنه میره پیش سونگ هیون و سونگ هیون بهش میگه مامان کلی با حصرت به زنه نگاه میکنه و میفهمه که مامان سونگ هیونه و بعدش به مدیر کیم(زیردستش)میگه که درباره ی خانواده ی سونگ هیون براش تحقیق کنه .

توی بالی هم یوبین داره ورزش میکنه و همه اش توی فکر اینه که قراره با گون هی همکار باشه و اعصابش حسابی ریخته بهم .

از طرف دیگه هم سارا و یه سو با هم دارن توی کلوب قدم میزنن که یه سو میگه این بی رحمیه که گون هی و یوبین قراره با هم همکار باشن گون هی همه اش یوبین رو اذیت میکنه چون فکر میکنه که پرنسه که سارا تعجب میکنه و میگه پرنس؟ یه سو هم میگه اره اون پسر رئیس اینجاست و سارا هم  نیشش باز میشه و با حالت کنایه و خوشحالی میگه که پرنس!پس اون یه پرنسه.


بعدش یه سو دوست قدیمیشو میبینه(دوس پسر قدیمیشو!)و کلی هم یه سو از دیدنش تعجب میکنه مثلا پسره الان خیلی خوش اندامه ولی قبلا چاق بوده و یه سو هم ردش رده هیچی دیگه کلش اینه که یه سو از اینکه ردش کرده پشیمونه و سارا از پسره خوشش اومده میخواد مخشو بزنه..

بعدش هم یوبین و یه سو که دارن میرن سمت اتاق یوبین یکدفعه ای گون هی رو توی راهرو میبینن وهیچ کدوم به همدیگه محل نمیزارن بعدش یوبین که میرسه در اتاقش میبینه چمدونشو گون هی اونجا گذاشته و یه سو هم میگه که بلاخره دلش برات سوخت و یوبین هم به گون هی نگاه میکنه گون هی هم به یوبین لبخند میزنه و میره.

از اون طرف هم دوست گون هی میادش کلوب که گون هی رو با خودش برگردونه کره.به محض ورودش میاد حال و احوال گون هی رو میپرسه بعدش میگه این یوبین کجاست که خودش میبینتش و بشقاب صبحانه گون هی رو ازش میگیره و به گون هی میگه منو نگاه کن.بعدش همینجوری به سمت یوبین میره و یوبین هم داشت میرفت دوباره چیزی برای خوردن برداره با پسره برخورد میکنه و بشقاب هاشون میفته و میشکنه بعدش هم کلی سر یوبین داد و بیداد میکنه و میگه چشاتو باز کن بببین داری کجا میری و یوبین هم مجبور میشه کلی ازش معذرت خواهی کنه بعدش دوسته میره پیش گون هی و میگه از کارم خوشت اومد ولی گون هی ناراحت میشه و میگه:اه صبحونمو هدر دادی.

بعد از صبحونه کوین همه راهنماها رو جمع میکنه و بهشو ن کارهاشون رو میگه که این وسط به گون هی هم میگه که باید توی مهد کودک کار کنه.بعدش گون هی میگه این دیگه چی بود تو که نمیخوای من اینجا کار کنم بعدش کوین هم با لبخند میگه که نه ولی پدرت بهم گفت که بهت کار واگذار کنم منم این کارو کردم و تو هم میتونی کاری انجام ندی و همشو به یوبین بسپاری و بزاری اون همه کارارو انجام بده و گون هی میگه میگه باشه فهمیدم و میزاره از اتاق میره.

بعدش یوبین میره که کارا رو انجام بده گون هی هم یه دوری توی کلوب میزنه و اخرش هم میره پیش یوبین توی مهد کودک کلوب و میبینه که یوبین داره کار میکنه میره پیشش ومیشینه روی میز.بعدش یوبین میگه:ببین الان بچه ها میان کمکم کن تا اینجا رو تمیز کنم.

بعدش گون هی از اون نگاه های خشمگین به یوبین میندازه و یوبین هم با عصابیت و کاملا جدی میگه بدو کارتو انجام بده .بعدش هم گون هی میگه باشه و میره یه گوشه دراز میکشه و پاهاشو بهم میکوبه و یوبین هم حرص میخوره.

بعدش هم همه بچه ها دارن توی استخر بازی میکنن به جز دوتاشون که یوبنی هم اونارو میبره داخل مهد کودک و درحالیکه گون هی اونجا خوابه میره بالا سرش و بچه ها میگه اون با شما بازی میکنه و یوبین گون هی رو بیدار میکنه و به گون هی میگه من با بقیه بچه ها توی استخرم و تو هم با این دوتا بازی کن که گون هی میگه نمیخوام خودت میراقبشون باش که یوبین با عصبانیت میگه یالا باهاشون بازی کن ولی میزاره میره.بعدش بچه ها میگن حالا چیکار کنیم گون هی دراز میکشه و میگه خودتون بازی کنین که بچه ها میرن سیریش بازی درمیارن ومیگن بیا نقاشی بکشیم.بعدش هم گون هی رو بلند میکنن و گون هی هم میگه باشه بیاین نقاشی بکشیم.بعدش یکی از بچه ها به گون هی میگه برام پرنسس بکش که گون هی حرص میخوره به بچه ها میگه خودت بکش که بچه هه میزنه زیرگریه و گون هی هم هول میشه میگه باشه بیا الان میکشم و گون هی یه پرنس میکشه و بعدش هی بچه ها میگن یه چیزیش کمه و هرسری هم گون هی یه چیزی باید به نقاشیه اضافه کنه و به بچه ها میگه که من رئیس اینجام و نباید کار کنم و برای شما اینجا پرنسس بکشم ولی بچه ها به حرفش گوش نمیدون و میگن برامون پرنسس بکش که گون هی هم میگه باشه الان کاملش میکنم و ریز ریز گون هی عرق میریزه(مثلا الان خیلی داره کار بزرگی رو میکنه...!)



خوب اینم از این قسمت که تمومید...امیدوارم از این خلاصه خوشتون اومده باشه

ادامه ی خلاصه رو از تیر ماه میزارم

کپی فقط و فقط با ذکر منبع مجازه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد