خلاصه قسمت سوم سریال اولین عشق پرنس (پارت ۲)


 توی این قسمت اتفاق های باحالی میفته برین و بخونین: 

 

 

خوب برین ادامه مطالب تا خلاصه رو بخونین



-سونگ هیون به مامانش میگه:خوشحالی؟ 

-مامانه:هستم!سونگ هیون جذاب نیست؟(منظورش یوبینه) 

-سونگ هیون با حالت اعتراض میگه:مادر 

-مامانه:منم اینطور فکر میکنم.(یعنی جذابه!!!!!!!!!!!)بهش سخت نگیر....باشه...ممکنه انتخاب قطعی و بدیهی نباشه ...اما بنظر میاد با بقیه خوب پیش میره...که این باید قابلیت یه منشی خوب باشه. 

-سونگ هیون:چطور اینقدر میدونی؟(مامانه رو دست کم گرفته!!

-مامانه:من منشی بودمَخیلی وقت پیش. 

-سونگ هیون:منشی بودی؟نمیدونستم!(عجب بچه ایه ها

-مامانه:فقط برای یه مدت کوتاه. 

-سونگ هیون:شرط می بندم خیلی خوب بودی. 

بعدش مامانه پا میشه و در حالیکه داره قهوه میخوره میره و به تابلو نقاشی که به دیوار وصل شده بود نگاه میکنه و یاد خاطراتش با شوهرش میفته که شوهره میگفت:می هی میتونیم فرار کنیم َبریم تاهیتی.  

از اون طرف هم بابای گون هی توی خونه اش نشسته و داره چایی می خوره که گون هی میاد و میگه:می خواستی منو ببینی؟ 

-بابائه:بلهَ بنشینَ چایی بخور.بعدش برای گون هی چایی می ریزه و میگه:روز اولت چطور بود؟ 

-گون هی:خب...بد نبود... 

-بابائه:سلامت عقلت رو نگه دار و آشفتگی درست نکنَ 

-گون هی:بله بابا 

بابائه:اوه...فردا سخنرانی اصلاح ایده های تجاریه...کمکت میکنه ...توی سخنرانی شرکت کن. 

-گون هی هم با حالت آشفتگی میگه:بله پدر.  

فردا صبحش یوبین یه لباس تنگ با یه دامن تنگ و کوتاه تا بالای زانو میپوشه و کلی داره ذوق میکنه که داره میره سر کار....میره داخل شرکت و میره توی اتاق خودش که میبینه سونگ هیون هم اونجائه و داره برای خودش قهوه میریزه و یوبین بهش میگه:صبح قشنگیه آقا.ولی سونگ هیون محل نمیزاره و میگه بیا دفترم.  

یوبین میره دفتر سونگ هیون وسونگ هیون بهش میگه:نباید خیلی دیر کنیَقبل از من باید سرکار بیای و نمیتونی قبل از من بری 

-یوبین:بله 

-سونگ هیون:این توی ذهنت باشه من اغلب تا دیر وقت کار میکنم.  

-یوبین:بله اقا 

-سونگ هیون:به محض اینکه خانم پارک بهت آموزش داد میتونی کارت رو شروع کنی.حالا میتونی بری. 

یوبین هم ادای احترام میکنه و داره میره که سونگ هیون بهش میگه:خانم کیم یوبین 

-یوبین:بله 

-سونگ هیون:لطفا لباس مناسب بپوش 

یوبین هم با حالت پکر میگه بله و میره توی اتاقش.  

 

  

از اون طرف هم گون هی داره به جواب هایی که یوبین درباره ی اون مصاحبه بهش داد فکر میکنه(همونی که گفت خودش از کار انصراف میده رو میگم)ویه جورایی حالت عذاب وجدان داره که یکدفعه ای گوشی گون هی زنگ میخوره و میفهمه هی می هستش و اون بهش میگه که بیاد طبقه پایین شرکت. 

 

از اون طرف هم داره هی می رو نشون میده که کونگ پیل داره ازش امضاءمیگیره و کونگ پیل هم خیلی خوشحاله ولی هی می ازش خوشش نمیاد و اونجا میره بیرون که در همون حین گون هی میاد و کونگ پیل میره پیشش و به گون هی میگه دیدید اون کیه سریع تا نرفته برید و ازش امضاء بگیرید که یکدفعه ای گون هی به کونگ پیل میگه تو چند سالته که نیش کونگ پیل بسته میشه و میگه ۲۷ سال.گون هی هم بهش میگه :چی؟...بزرگ شو...وبهش بی توجهی میکنه و میره پیش هی می و بهش میگه:چی شده؟ 

-هی می:هیچی فقط برای دیدنت اومدم. 

-گون هی:مراقب باش.اگر رسوایی به بار بیاد چی؟ 

هی می هم میگه:چی باید باشه؟ 

گون هی هم نیشخند میزنه و میگه:منظوری نداشتم بعدش هی می داره میره که گون هی میگه:قهوه میخوری؟ 

-هی می:باید برای نمایش تمرین کنم. 

-گون هی:اوه...راستی...برای چی اینجایی؟ 

-هی می:بهت گفتم......اومدم دیدن تو.........بعدش نیششو باز میکنه و میگه خداحافظ اوپا و میره.  

از اون طرف یوبین داره گلدون روی میز سونگ هیون میزاره که گلدونه تهش سوراخ بود و گند زده شد به همه ی ورق های سونگ هیون که روی میز گذاشته بود و سونگ هیون بهش میگه دیگه میزشو براش تمیز نکنه و گلدون هم نزاره و یوبین هم از خجالت داشت میمیرد و گفتش که دیگه گلدون سوراخ روی میز نمیزاره..... 

از اون طرف گون هی داره کتش رو میپوشه تا اشکالات کتش رو به خیاط بگه تا درستش کنه که جینهو بهش زنگ میزنه و باهاش قرار شام میزاره که گون هی میگه باید به یه سخنرانی بره و نمیتونه بیاد و جینهو هم میگه باشه قرار رو یه وقت دیگه میزاریم اما گون هی واقعا دلش میخواست به این قرار بره.....  

 

از اون طرف یوبین توی اتاقشه و داره یه چیزی رو تایپ میکنه که دوستش میاد و بهش میگه که بیا بریم یه چیزی بخوریم که یوبین به دوستش میگه ساکت باشه چون رئیس هنوز توی دفترشه که دوستش هنگ میکنه و میگه هنوز به سخنرانی نرفته که یوبین یکدفعه ای انگار که جن گرفتتش میره پیش سونگ هیون  وبهش میگه باید بره برای سخنرانی و دیرش شده که سونگ هیون بهش چشم غره میره و یوبین هم مدارک سخنرانی رو میزاره توی کیف سونگ هیون و ازش معذرت خواهی میکنه و بعدش هم خداحافظی میکنه......... 

سونگ هیون بدبخت هم که نصف مسیر رو رفته بود همینجوری که توی تاکسی نشسته بود میاد که دوباره متن سخنرانیشو بخونه که میبینه یوبین برگه هارو اشتباهی براش توی کیفش گذاشته که زنگ میزنه به یوبین و بهش میگه زود برگه های سخنرانی رو براش بیاره .یوبین هم کلی شرمنده میشه و بهش میگه حتما برات میارم.......ولی به خودش میگه توی این ترافیک چجوری اینو زود به رئیس برسونم که یکدفعه ای یاد یه سو میفته و زنگ میزنه به اون که بیاد و ببرتش محل سخنرانی.......  

یوبین با بدبختی خودشو میرسونه به محل سخنرانی و میدوئه سمت سونگ هیون که بگه هارو بهش بده از اون طرف هم سونگ هیون داره میدوئه به سمت یوبین تا برگه هارو ازش بگیره .(این لحظه اش خیلی باحال و احساسیه)بعدش سونگ هیون برگه هار از یوبین میگیره و نگاه عصبانی بهش میکنه و میره که وارد محل سخنرانی بشه.......... (البته این سونگ هیون ما توی سن سی سالگی مدیر برتر شده و هنوز خیلی جوونه و اینکه توی شناسنامه اش نام پدری وجود نداره!)  

   

 

 

 

 

  

 

توی سخنرانی سونگ هیون خودشو معرفی میکنه و میگه من مدیر شرکت انی الکترونیک هستم که همه  برای سونگ هیون دست میزنن الا گون هی و گون هی هم از حرف های چرت و پرت سونگ هیون حوصله اش سر رفته که میا د صندلی رو بکشه کنار که از جاش بلند شه که صدای صندلیش بلند میشه و همه ی نگاه ها سمت گون هی جلب میشه (اینجاش خنده داره)که گون هی هنگ میکنه و میگه اه خدای من ........خیلی متاسفم.....سخنرانی خیلی کند بود ......و میزاره که از سالن سخنرانی خارج بشه  که سونگ هیون بهش میگه اگر تو درک نکنی نمیشه .که گون هی سرجاش وایمیسه و نگاه  بی حوصلگی به سونگ هیون میندازه و سونگ هیون هم میبینه اوضاع خیته سخنرانیشو ادامه میده و گون هی هم از سالن خارج میشه 

  

  

یبرون سالن یوبین رو میبینه که داره تلفنی با مامانش حرف میزنه و میگه نگران نباشین رئیسم منو میرسونه خونه(چه رویاهای پوچی!!!!!!!!!)ولی یوبین گون هی رو هنوز ندیده و یوبین وقتی حرفش با مامانش تموم میشه میاد میره پشت در سالن سخنرانی  و با خودش حرف میزنه و میگه خیلی رئیسم عالیه که گون هی پشتش میاد و بهش میگه این کجاش عالیه که یوبین کلی هنگ میکنه که گون هی رو میبینه ولی گون هی نیشاشو باز میکنه  و یوبین میزاره میره که یه سو میاد و یوبین رو میبینه و بهش میگه سلام تو کجایی که یکدفعه ای گون هی رو میبینه و تعجب میکنه ولی گون هی میزاره میره که یه سو یکدفعه ای میاد و از گون هی خواهش میکنه که براشون قهوه بخره تا با هم حرف بزنن و گون هی هم قبول میکنه..............  

یه سو هم میاد و به گون هی میگه خواهش میکنم دوباره یوبین رو برگردون سر کارش اون سه سال زحمت کشیده تا بتونه بیاد توی شرکت شما.و اون الان منشی شرکت انی الکترونیک شده چون عاشق رئیسشه و واگرنه هیچ علاقه ای به منشی شدن نداره..........که گون هی میگه تو عاشق اون عتیقه شدی که یوبین بهش بر میخوره و از روی میز بلند میشه و به یه سو میگه تمومش کن و میبینه که سونگ هیون از سالن خارج میشه و یوبنی هم میره پیش سونگ هیون و بهش خسته نباشید میگه ولی سونگ هیون بهش محل نمیزاره ولی یوبین مثل دم دنبال سونگ هیون راه میفته و این صحنه رو هم گون هی میبینه و تعجب میکنه...... 

 

بیرون از سالن سونگ هیون از یوبین میپرسه برای چی الان اینجائه که یوبین هم نیششو باز میکنه و میگه منتظرت بودم که یکدفعه ای گون هی میاد وسط جمعشونو و به یوبین میگه :کیم یوبین دوست دخترم باش که یکدفعه ای سونگ هیون با خشم به گون هی نگاه میکنه و بعدش هم به یوبین نگاه میکنه و میزاره میره و یوبین هم به گون هی میگه:دیوونه ای؟اون برای چی بود؟ 

گون هی هم به یوبین میگه :وااااااااااااای!وقتی اون گفتم .حتی پلک هم نزد!..خب..........برای همین ازش خوشت میاد؟شگفت انگیزه !اساکوی بزرگ خرد شده ها؟ 

یوبین:توی زندگی مردم دخالت نکن ویه کاری برای خودت بکن و نمیخوام دیگه ببینمت و میزاره میره........  

 

 

 

 

 

از اون طرف هم گون هی توی ماشینشه و به خوش گذرونی هایی که با یوبین توی ژاپن داشته فکر میکنه  و انگاری عاشق شده! 

بعدش هم گون هی و بابائه دارن توی خونه درباره سخنرانی و از این جور چیزها حرف میزنن که صحبت هاشون مزخرفه براتون نمیزارمشون. 

 

از اون طرف هم یوبین میرسه خونه  و خسته و کوفته است که میخواد بخوابه که مامانه میاد توی اتاقشو ازش میپرسه امروز سر کار چطور بود که یوبین میگه خیلی بد بود که مامانه میاد وبه یوبین انرژی میده و میگه اشکالی نداره جلسه ی اولت بوده و یوبین هم یکم انرژی میگیره و ساعتشو برای ۵ صبح کوک میکنه که  زودتر از رئیسش بره سر کار. 

 

فردا صبح یوبین صبح زود میره سر کار و میز سونگ هیون رو تمیز میکنه و سونگ هیون که میاد  اخل اتاق میره وب هش میگه صبح قشنگیه اقا و سونگ هیون هم بهش محل نمیزاره  و به یوبین میگه برام قهوه بیار و یوبین هم دوتا قهوه میریزه و خودش هم میره که با سونگ هیون بخوره که سونگ هیون بهش میگه داری چیکار میکنی ...برو این مطالب رو تایپ کن ...........یوبین هم داره میره سمت اتاقش که یکدفع ای برمیگرده و به سونگ هیون میگه اون مرد دیروزی........ما هیچ ارتباطی باهم نداریم و اون میخواست منو امتحان کنه و میاد که بقیه ی حرفشو بزنه که یکدفعه ای سونگ هیون میگه :هر چی.....زندگی شخصیت برام مهم نیست و یوبین هم که حالش گرفته میشه میره تا نوشته هارو تایپ کنه....که خیلی از حرف هارو خوندنشونو بلد نیست که هی میاد و از سونگ هیون کمک میگیره............  

بعدش با هم میرن بیرون از شرکت تا برن و از کارخونه  دیدن کنن که سونگ هیون به یوبین میگه اگر رانندگی بلدی تو رانندگی کن و یوبین هم میاد که ماشینو روشن کنه یکدفعه ای خاموش میشه و از خجالت اب میشه ولی بعدش ماشینو روشن میکنه و میرن کارخونه و از کارخونه هم دیدن میکنن.  

 

بعدش وقتی کارشون تموم شد و داشتن بر میگشتن شرکت موبایل سونگ هیون زنگ خورد و سونگ هیون گفت باشه الان میام و به یوبین میگه ماشینو بزنه کنارو یوبین هم میزنه کنار و سونگ هیون یوبین رو از ماشین بیرون میکنه و میگه ببخشید من گرفتارم و قبل از اینکه بری خونه یه سر به دفتر بزن و سونگ هیون میزاره و میره.......... 

یوبین هم که تعجب کرده میگه باورم نمیشه اون منو به خاطر اینکه گرفتاره اینجا بزاره و بره و زنگ میزنه به گوشی سونگ هیون وبهش میگه شما نباید با من همچین کاری رو میکردیدو یه سری دیگه چرت و پرت که بازم سونگ هیون بهش محل نمیزاره و میگه من دارم رانندگی میکنم و خداحافظ............... 

یوبین بدبخت هم از اونجایی که توی اون جاده هیچ ماشینی در حال حرکت نبود برای برسه به خونشون سوار یه نفتکش میشه  که اینجاش خیلی باحاله..........   

خوب دیگه این قسمتش تموم شد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد