خلاصه قسمت اول سریال اولین عشق پرنس(پارت1)


سلام امروز خلاصه تصویری سریال اولین عشق پرنس رو براتون گذاشتم .خیلی قشنگه حتما برین ادامه مطالب و اونو بخونین  



اولش کیم یوبین رو نشون میده که با دوچرخه داره میره سمت محل کارش که همون ساندویچ فروشیه و اون مسئول درست کردن ساندویچ هاست. 

رئیسش میاد و بهش میگه:یوبین یه سفارش برای آنی الکترونیک داریم 

-یوبین:دفتر رئیس؟ 

وقبل از اینکه رئیس بگه داخل ساندویچ رئیس آنی الکترونیک چی باید بریزه اون از حفظ مواد رو میگه!(میخواد بگه که می شناسدش!) 

-یوبین:بزار ساندویچ بتمن رو درست کنم(منظورش همون رئیس آنی الکترونیک هستش که شرکت ساخت موبایل است) 

یوبین بادوچرخه اش میره سمت شرکت آنی الکترونیک ووقتی داخل شرکت شد برای همه ی پرسنل ساندویچ هاشون رو می بره و بعدش میره ساندویچ بتمن رو میده به منشی بتمن و از پشت شیشه اتاق کار بتمن خوردن بتمن رو نگاه میکنه وکلی حال میکنه (آخه عاشقشهوبعدش منشی بتمن میاد و یوبین رو می بینه و یوبین هم کلی خجالت میکشهو یوبین که به صورتی ضایع شده بود خداحافظی میکنه و از اتاق میره بیرون وبه خودش میگه:یه کم بیشتر نتونستم بتمن رو ببینم! که همونجا گوشی یوبین زنگ میخوره که یه پیغام تصویری از دوستش یه سو بود که راهنمای پاتوق کلوب جولای هستش والان در ساهوروی ژاپن مشغول به کار هستش و میخواست به یوبین برف اونجا رو نشون بده و یوبین هم کلی حسرت خوردش چون سه سال بود که داشت برای کار کردن در پاتوق کلوب جولای زحمت میکشید! 

مامان یوبین در خانه هم داره با یکی از هسایه هاش تلفنی حرف میزنه که کل بحثشون این بود که دختر هسایه که خیلی زشت و بدهیکله براش خواستگار اومده چون کار درسته حسابی داره(خوانندگی)ویوبین که خیلی خوشکل و خوش هیکله خوش توی ساندویچی کار میکنه براش خواستگار نمیاد!که یوبین میاد خونه و میگه گشنمه! 

مامنش هم با عصبانیت میگه :اون کریه 

-یوبین:چی شده؟ 

-مامان:آغرین.آفرین.عالیه.(البته همراه با کوبیدن مشتش در بازوهای یوبین) 

-یوبین:نکن 

-مامان:بهت نگفتم درس بخون وبرو یه کالج توی سئول؟اما تو فقط با اون بیکاره ها میگردی...(منظورش دوستش یه سو هستش)وتمام اون قرارهارو ازدست دادی(منظورش قرار با پسرها برای آشنایی با هم و در صورت اینکه خوششون بیاد قرار های بیشتر و در آخر ازدواج که خانواده ها قرار برای بچه هاشون میزارن)با استعداد! 

-یوبین:بهت گفتم نمی خوام برم سر اون قرار ها.میرم کار میگیرم. 

-مامان:چه جور کاری؟توسه سال پیش فارغ التحصیل شدی وتمام کاری که کردی ساندویچ رسوندنه!به اون میگی کار؟ 

-یوبین:میرم توی پاتوق کار میکنم قبلا برنامه اش رو ریختم. 

-مامان:پاتوق؟پاتوق؟هیچوقت توی مصاحبه قبول نشدی! 

-یوبین:اینبار میشم!روی زبان انگلیسیم کار کردم! 

-مامان:فکر کردی فقط با کار کردن روی اون میتونی یاد بگیری؟یه سو راحت قبول شد چون توی امریکا زندگی کرده!توسعی کردی و سه سال رد شدی !هنوز میخوای ادامه بدی؟ 

-یوبین:مامان .گشنمه.لطفا بهم غذا بده 

-مامن:یه سو واقعا اثربدی داره.اون به کشورهای خارجی سفر میکنه...در صورتیکه دوستش ساندویچ میرسونه!یوبین!بهت نگفتم وقتت رو با اون نگذرون؟به حرف هایی که زدم گوش کردی؟به خودت نگاه کن!(وموهای یوبین بیچاره رو میکشه) 

-یوبین:اوه!خدای من!واقعا درد داره! 

فرداش رو نشون میده که یوبین توی ساندویچ فروشی داره ساندویچ درست میکنه واینکه یه زنی داره هی به اون نگاه میکنه(بله!این برای گذاشتن قرار برای پسرش با کیم یوبین اومده که کیم یوبین رو ببینه) 

بعدش یوبین میره به مغازه جواهر فروشی و اونجا میبینه که مسئول جواهر فروشی داره یکی از کارمنداش رو دعوا میکنه ومیگه که این انگشتر پر از خشه ودیگه بدرد نمیخوره وخودت باید بخریش و من پواش رو از حقوقت کم میکنم واون دختر بیچاره هم میگه که من باید خرج تحصیل برادر م رو بدم به حقوقم احتیاج دارم که یوبین میاد و میگه که این انگشترو میخره که نسبتا گرون بود و بعدش یه فرم قرعه کشی که سفر به ساهوروی ژاپن هستش رو پر میکنه. 

بعدش کار کردن یوبین در ساندویچ فروشی رو نشون میده و وقتی که کارش تموم شدیکی بهش زنگ میزنه و بهش میگه که توی قرعه کشی برنده شده و یوبین هم خیلی خوشحال میشه 

بعدش میره و بلیط سفرش رو میگیره و مسئول اونجا بهش میگه که چون فصل شلوغی کار هست فقط این شنبه وقت داره که بره واگرنه دیگه زمانی برای جایگزین شدن نیست و یوبین هم میگه اشکالی نداره چون من این شنبه وقتم آزاده و با خوشحالی میره خونه. 

توی خونه هم مامانش داره قرار بین یوبین و یه پسر پولدار رو میزاره که خیلی خوشحاله و اون قرار هم شنبه همین هفته است .بعدش یوبین میاد و با خوشحالی مامانش رو بغل میکنه و میگه من میرم ژاپن و مامانه هم همون موقع میگه که تو قرار داری که هردو شوکه میشن 

که البته یوبین میگه که من سر قرار نمیرم و مامانه هم میگه تو میری سر قرار وبااون ازدواج میکنی و برای ماه عسل میری ژاپن که یوبین قبول نمیکه و میره محل کار باباش تا بابائه بره و مامانش رو راضی کنه که بازم مامانه قبول نمیکنه!(مامانه خیلی جزبه داره)از اون طرف هم مامان پسره با کلی خواهش از پسرس میخواد که به این قرار بره و پسره هم میبینه کهه مامانش خیلی اصرار میکنه قبول میکنه بره سر قرار. 

شنبه میشه و قرار میشه که بره سر قرار و لباس های شیک میپوشه و از اون طرف هم بابائه ساک کوهنوردی انداخته پشتش و میگه که میخواد بره کوهنوردی در صورتیکه لباس های کیم یوبین توشه برای رفتن به ژاپن(درسته!یوبین قراره که بره ژاپن نه سر قرار با اون پسره!) 

یوبین که توی فرودگاه میرسه میره و لباس هاشو عوض میکنه و زنگ میزنه به رستورانی که قرار داشت ولی اون پسره که خیلی منتظر مونده بود اعصابش نکشید و از رستوران رفته بود و اونجا میگه آقای چا سونگ هیون رو صدا کنن ولی اون نبود و یوبین فکر میکنه اون اصلا از اولش نیومده و خوشحال میشه و میره سوار هواپیما میشه . 

از اینکه تا اینجای خلاصه رو خوندید ازتون ممنونم منتظر بقیه داستان باشید تا ببینیم یوبین با این سفر تقدیرشو عوض میکنه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد