قسمت هشتم داستان با من بمان(بهترین یادگاری دنیا)(قسمت آخر)


خوب دیگه اینم از قسمت اخر  داستان .........برو ادامه ی مطالب


خوب میخواستم خیلی بهتر از این پایان داستانم رو بنویسم و یکمی بیشتر جزئیاتش رو بگم ولی واقعا دیگه فرصت نوشتن ادامه ی داستان رو ندارم و به خاطر اینکه شما زیاد منتظر نمونید کل داستان رو یکباره مینویسم و از اینکه جزئیاتش خیلی کمه واقعا واقعا معذرت میخوام....و از اینکه این داستان رو دنبال میکردید واقعا واقعا ازتون ممنونم بیشتر از این منتظرتون نمیزارم و ادامه ی داستان رو مینویسم...

 

 

این قسمت: 

 

بهترین یادگاری دنیا

خلاصه بگم که یوری و سونگ مین با هم دوستای خیلی خوبی میشن و تصمیم میگیرن که با هم ازدواج کنن و حتی چند شب هم با هم میخوابن و اوضاع خوبه تا اینکه درس سونگ مین و دانشگاه رفتنش تموم میشه و قرار میشه که برگرده کره و به یوری هم میگه که برای مامانش توضیح میده که فقط اونو دوست داره و میاد دنبالش تا با هم ازدواجشون رو رسمی کنن و قرار میشه که یکسال دیگه هم یوری برگرده کره ولی بعد از یک سال نه یوری برمیگرده کره و نه سونگ مین میره پیش یوری و اصلا نمیدونه که یوری کجاست .... 

و حدود دو سال بعد یوری به عنوان یه دکتر برمیگرده به کره و در بیمارستان کره مشغول به کار میشه و هر جور که شده میاد و ادرس سونگ مین رو پیدا میکنه که اونو دوباره ببینه ولی وقتی وارد ساختمان محل کار سونگ مین میشه و میخواد از منشی بپرسه که راه رو درست اومده یا نه میپرسه که اقای  چاسونگ مین اینجا کار میکنه یا نه که منشی میگه اره الان توی اتاقشون هستند و یوری تا میاد که حرکت کنه و موارد اتاق سونگ مین بشه میبینه یه دختر از در وارد میشه و سریع میره داخل اتاق سونگ مین و میگه سلام اوپا و صدای سونگ مین رو میشنوه که بهش سلام میکنه و دختره هم داره با سونگ مین حرف میزنه و هی عزیزم عزیزم میکنه که یکدفعه ای حال یوری بد میشه و با گریه و بدو بدو از شرکت سونگ مین خارج میشه و میره به بدبختی هاش فکر میکنه و یک شب بد رو میگذرونه..... 

و قرار بود که سونگ مین توی همین هفته با اون دختره ازدواج کنه که سوار ماشین میشن تا برای ازدواجشون برن خرید که یکدفعه ای ماشین بهشون میزنه و تصادف میکنن و دختره درجا میمیره ولی سونگ مین رو منتقل میکنن به همون بیمارستانی که یوری توش کار میکنه و سونگ مین برای دو هفته توی کما میره که توی تمام این مدت یوری از سونگ مین مراقبت میکنه  و بعد از اون دو هفته سونگ مین به هوش میاد ولی هیچی یادش نمیاد که یوری هم سعی میکنه همه چیز رو یاد سونگ مین بیاره و به سونگ مین میگه که یه مدت توی امریکا با هم قرار میذاشتن و قرار بوده که با هم ازدواج کنن ولی تو زیرش میزنی و با یه دختر دیگه قرار ازدواج میزاری که یه روز کهبرای خریدبا هم  میرین بیرون با یه ماشین تصادف میکنین و نامزدت در جا میمیره و من خیلی منتظر یه تماس یا حتی یه نامه از تو بودم ولی تو انگار منو به کل فراموش کردی که سونگ مین هم توی بیمارستان به یوری محل نمیزاره و با خودش میگه حتما ادم خوبی نبودی که ترکت کردم و وقتی که مرخص میشه و میره خونه میره توی اتاقش و یکم توی وسایلش رو میگرده  تا خاطراتش یادش بیاد که یکدفعه ای یه جعبه ای رو پیدا میکنه و توش میبینه که پر از عکس های یوری هستش و  دفتر چه یادداشتش رو اونجا میبینه که دفتر چه خاطراتش رو میخونه و یکدفه ای یاد اون دورانش با یوری میفته و همه چیز یادش میاد و سراسیمه برمیگرده به بیمارستان تا به یوری بگه که همه چیز یادش اومده و سریع میرسه بیمارستان و بالاخره یوری رو پیدا میکنه و یوری هم داشتش توی راهروی بیمارستان راه میرفت  که یکدفعه ای سونگ مین یوری رو صدا میکنه و بهش میگه که من همه چیز رو یادم اومد که یکدفعه ای یوری سر جاش وایمیسه و سونگ مین ادامه میده که حالا میدونم که تو از چی حرف میزنی و من ترکت نکردم بلکه به اجبار مادرم دیگه نتوستم خبری ازت بگیرم و به گفته و اجبار مادرم  قرار بود با اون دختر ازدواج کنم و بعدش با یه مکس میگه من دوستت دارم خواهش میکنم بیا دوباره همه چیز رو از اول شروع کنیم که یکدفعه ای یوری که داشتش ریز ریز اشک میریخت روشو به سمت سونگ مین کردو درحالیکه داشت از دماغش خون میومد با لبخند رو به سونگ مین گفتش که خوشحالم که همه چیز رو به یاد اوردی و یکدفعه ای غش میکنه که سونگ مین میره و نگهش میداره و سریع درخواست کمک میکنه که یوری توی بیمارستان بستری میشه و وقتی یوری به هوش میاد سونگ مین میره کنارش میشینه و یوری  هم دست سونگ مین رومیگیره توی دستش و میگه من  خیلی دوستت دارم و سرطان خون دارم و تا چند وقت دیگه زنده نیستم  که سونگ مین میزنه زیر گریه و میگه خواهش میکنم تو نمیتونی منو تنها بزاری و خواهش میکنم با من بمون  و من میبرمت خارج تا درمانت کنن که یوری دست های سونگ مین رو بوس میکنه و میگه من همیشه پیشت هستم همونطوری که تو همیشه توی تمام مدت پیشم بودی و به سونگ مین میگه که مراقب بچمون باش که یکدفعه ای حالش وخیم میشه و سونگ مین رو از اتاق میندازن بیرون و به  یوری شوک میزنن که زنده بمونه ولی سکته ی مغزی میکنه و میمیره و سونگ مین هنوز توی شوک شنیدن اینه که بابائه که یکدفعه ای یکی از دکتر ها میاد پیش سونگ مین و بهش میگه که تو چا سونگ مین هستی و در حالیکه سونگ مین داشت برای یوری گریه میکرد میگه که اره من سونگ مین هستم که یکدفعه ای اون بهش تسلیت میگه و یه ادرس میزاره توی دست سونگ مین و بهش میگه که بچتون توی این خونه هستش و مادر بزرگم داره ازش مراقبت میکنه و یوری تنها درخواستش این بوده که بچه پیش شما بزرگ بشه که یکدفعه ای سونگ مین میدوئه و سریع سوار ماشینش میشه و میره به اون ادرس و بچه ی خودش رو میبینه و اونو بقلش میگیره ودر حالیکه که داره گریه میکنه میگه یوری تو داری الان منو میبینی مگه نه؟؟؟؟؟؟؟مطمئن باش از بچمون خوب مراقبت میکنم  و نمیزارم هیچ سختی رو توی زندگیش تحمل کنه.... 

و اما این هم از پایان این داستان..... 

امیدوارم از داستان خوشتون اومده باشه و باز هم به خاطر اینکه جزئیاتش کمه  معذرت میخوام....