خوب امروز می خوام داستانی رو که ساخته ی تخیلات خودمه براتون
بنویسم.امیدوارم خوشتون اومده باشه .خوب نظر هاتون هم درباره ی داستانم بهم
بگین خوشحال میشم.
خوب برین ادامه مطالب و داستان رو بخونین
قسمت اول:
یه
روز لی مین هو از قصر خارج میشه و سوار ماشینش میشه تا بره دوستاش رو
ببینه که وقتی داره رانندگی میکنه موبایلش زنگ میخوره و میاد که جواب بده
یکدفعه موبایلش میفته زیر صندلی و میاد که برداره که میزنه به یه عابر که
داره از خیابون رد میشه و پاشو سریع میزاره روی ترمز ولی دیگه دیر شده بود
اون به یه نفر زده بود؛ثانیه ها دیر به دیر میگذشت و مردم داشتن به سمت
ماشین اون میومدن و اونو از ماشینش کشیدن بیرون اما اون که شکه شده بود
هیچی نمیگفت و هیچ حرکتی نمیکرد که یکدفعه ای همه ی مردم باتجعب بهش نگاه
میکنن و یکی اون وسطا میگه اون ولیعده و همه بهش ادای احترام میکنن ولی لی
مین هو اصلا به اون ها توجهی نداره و اون ها رو از جلوی خودش کنار میزنه و
میره ببینه حال کسی که بهش زده چطوره؛میشیه روی زمین و صورت دختررو به سمت
خودش میکشه و همونجا میخکوب میشه ولی به خودش میاد و سریع اونو سوار ماشینش
میکنه و میبرتش بیمارستان ولی توی راه بیمارستان فقط تنها کاری که میکنه
اینه که از توی اینه بهش نگاه میکنه و هی گریه میکنه.
توی
بیمارستان هم کلی از خبرنگارا جمع شدن و دارن لی مین هو رو با سوال های
مزخرفشون اذیت میکنن که بادیگارد لی مین هو میان و اونو از اونجا میبرن
؛دختره توی اتق عمل بود و وقتی که خبرنگارا رو از بیمارستان انداختن بیرون
لی مین هو میره و پشت در اتاق عمل منتظر میمونه که بعد از سه ساعت دکتر از
اتاق عمل خارج میشه که لی مین هو میره پیش دکتر و ازش حال دختررو میپرسه و
دکتر اولش بهش ادای احترام میکنه و بعدش بهش میگه ضربه ی سختی به سرش خورده
ولی ما تونستیم نجاتش بدیم و عمل موفقیت آمیز بود و دکتر میره و لی مین هو
هم کلی خوشحال میشه و انگار که یک بار سنگین از روی دوش هاش برداشته شده
که در همون لحظه رئیس بادیگارد ها که لی مین هو خیلی باهاش خوبه و اونو یه
دوست برا یخودش میدونه میاد سمت لی مین هو و بهش میگه اون یوبین بود و لی
مین هو هم میگه آره خودش بود و میزنه زیر گریه و رئیس بادیگارد ها هم که
اسمش جینهو هستش میاد و لی مین هو رو بغل میکنه و بهش میگه دیگه غم و غصه
تموم شد . در این حال یکی میاد و میگه
باید زودتر برگردین قصر رئیس جمهور کارتون داره.جینهو هم دست لی مینهو رو
میزاره روی شونه هاش و اونو از بیمارستان خارج میکنه و سوار ماشینش میکنه و
میبرتش قصر و به لی مینهو میگه لطفا آروم باشین.
توی قصر خیلی
سریع لی مین هو میره اتاق کار باباش و بهش ادای احترام میکنه و بابائه بهش
میگه تو دیگه اونو نمیشناسی و دیگه نبینم بری سمت اون دختره معمولی و دیگه
حق نداری بری بیمارستان من چند نفرو برای مراقبت از اون دختر میزارم ؛که
لی مین هو کلی عصبانی میشه و در حالی که داره از چشاش اشک بیرون میاد به
باباش میگه دست از سر یوبین بردارین و رفتن به بیمارستان یا نرفتنم به خودم
مربوطه و تازه اونو پیدا کردم اگر یکبار دیگه اونو اذیت کنین خودمو میکشم و
رویای رئیس جمهور شدن منو باید در زیر خاک ها ببینین و با حالت عصبانی از
اتاق خارج میشه و در این حین برادر کوچکترشو میبینه که داره وارد اتاق میشه
و برادرش بهش ادای احترام میکنه ولی لی مین هو بهش محل نمیزاره وقتی لی
مین هو با اون حالت ناراحتی از اتاق میره بیرون داداشه میاد پیش باباش و
میگه چی شده خیلی ناراحت و دبسرده بود و بابائه هم میگه همش تقصیر اون
دخترس کاری میکنم از زندگی کردن نا امید بشه.
امیدوارم خوشتون اومده باشه...